سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   RSS  Atom  |   خانه |   درباره خودم |   MAIL |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

! Love

دیوونه (شنبه 87/6/23 ساعت 4:31 عصر)

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه....

 

Love1
  • نوشته شده توسط: دانیال

  • نظر ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    با سلام
    محراب
    Love
    عاشقم
    دیوونه
    بخون داستانو حالشو ببر
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدها
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدیدها: 156403 بازدید
  •   دوستان عاشق
  •   رو عکسم کلیک کن
  • ! Love
    دانیال
    Dar Ka"beye Ma Jange Residan Be Khoda Nist
  •   لوگوی وبلاگ من
  • ! Love
  •  فهرست موضوعی یادداشت ها
  •   مطالب دیگر
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  
  •   Music